warrior princesswarrior princess، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ خودموبلاگ خودم، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
آشنایی من با نی نی وبلاگآشنایی من با نی نی وبلاگ، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
بهترین برادر دنیابهترین برادر دنیا، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

unicorn memories

من دختر خیال پردازی هستم ولی میدونم که من واقعا پرنسس هستم یه پرنسس جنگجو.......

مهمونی خونه مامان جونم (روز اول)

1399/6/9 14:58
نویسنده : tahoora
146 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه نی نی وبلاگی های گل

چند روز پیش رفتیم خونه مامان جونم یعنی مادربزرگ اینام و چرا چون دایی جونم و زندایی جونم و نفس اومده بودن کرمانشاه خونشون کرجه

یه صبح قشنگ که من تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم اسکیت سواری میکردم تو حیاط 

مادرم اومد دم پنجره و گفت :

طهوراااااااا🙃

گفتم : جونم❤️

گفت : مامان جون زنگ زده گفته دایی محمد و زندایی ساناز و نفس جون اومدن کرمانشاه و ماهم بعد از ظهر میریم اونجا 

منم هیجان زده چنان با اسکیت تند رفتم که با کله رفتم تو دیوار و فقط 1 ساعت مادرم داشت رو هر زخمم یه چسب زخم میرد بد جوری زخمی شده بودم😭

خب بگذریم

رفتیم اونجا و تو حیاط نفس رو دیدیم داشت تاب سواری میکرد زندایی هم هولش میداد 

وای یه جیگری شده بود😍

منم همه چی آورده بودم 

اسلایم

مروارید

شن جادویی

همه چی

بعد از کلی بازی و فیلم دیدن و کلی کار دیگه که منو نفس کردیم

موقع شام شد و تو حیاط شام خوردیم

بعد زندایی سانازم کلی گل با خودش آروده بود و داشت تو گلدون هایی که از زیر زمین پیدا کرده بود میکاشت 

به محمد حسینم به اندازه دنیا خوش میگذشت چون دایی خیلی میخندوندش😂

ولی هر وقت من دوربین میاوردم ازش عکس بگیرم نمیخندید

خیلی ضد حاله

اره خیلی خوش گذشت تا موقع خواب که تو جاهامون منو نفس همه قسمت های استار رو دیدیم همه فصلاش

هر وقتم محمد حسین بیدار میشد ماهم بیدار میشدیم منجمد 2 نگاه میکردیم خیلی خوش گذشت

خاطرات فرداش هم براتون میگم 

پسندها (4)

نظرات (1)

SujinSujin
9 شهریور 99 16:45
چه خاطره شنگي
tahoora
پاسخ
😘
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به unicorn memories می باشد